---♡[]ازدواج اجباری![]♡---
P⁶²
ادمین ویو
جونگ کوک داشت به ات نزدیک میشد که بعد تموم کردن حرفش لبشو گذاشت رو لبای ات و وحشیانه مک میزد ات همش سعی میکرد ازش جداشه که یهو محکم کوک رو هل داد وسریع فرار کرد به سمت اتاق کوک که یه کلید روی میز توی اون اتاق دید حدس میزد کلید در باشه وبرداشتش تا ببینه میتونه درو قفل کنه یانه که موفق شد ودر و قفل کرد که یهو کوک گفت...
جونگ کوک:بدگرل تنبیهتو از این بیشتر نکن زود باش درو باز کن
ات:نمیخوام کوک
جونگ کوک:گفتم باز کن*داد
ات:ولم کن کوک نمیخوام باز نمیکنم*داد
جونگ کوک:گفتم باز کن*عربده
ات:.........
جونگ کوک:ات با توعم*عربده
ات:..........
جونگ کوک:باشه ات کاریت ندارم درو باز کن*داد
ات:............
جونگ کوک:هوف..ببخشید ات درو باز کن
ات:..........
ات ویو
نمیخواستم کوک بهم دست بزنه برای همین با اون کلید سعی کردم در رو قفل کنم کوک داشت همینطوری داد میزد که من دیگ یهو ساکت شدم واروم رفتم روی تخت نشستم وسعی کردم چیزی نگم تا کوک اروم بشه
جونگ کوک:ات....ببخشید در و باز کن
ات:......
جونگ کوک:قسم میخورم کاریت ندارم حتی نمیبوسمت درو باز کن فقط
ات:..ب ..باشه*در رو باز میکنه
جونگ کوک:هوف..*ات بغل میکنه
ات ویو
در وباز کردم که کوک بغلم کرد بهش گفتم بره یکم به صورتش آب بزنه که شاید یکم مستیش از بین بره...بعد چند مین وارد اتاق شد واومد پیشم
جونگ کوک:ات امشب خونه من میمونی
ات:ولی مامان وبابام نگران میشن
جونگ کوک:من قراره شوهرت باشم نگران نمیشن
ات:.......
جونگ کوک ویو
صبح بیدار شدم که بجای اینکه با قیافه ات رو به رو بشم فقط بالش دیدم ویکم نگران ات شدم وگفتم
جونگ کوک:ات....*داد
ات:ها؟*وارد اتاق میشه
جونگ کوک:هوف...هیچی وقتی بیدار شدم ندیدمت نگرانت شدم
ات:عاها
جونگ کوک:راستی ات ببخشید بابت دیشب مست بودم کارام دست خودم نبود...
ات:......اوک
جونگ کوک:بخشیدیم؟
ات:..اره
جونگ کوک:مطمئن باشم
ات:آره دیگ*عصبی وکیوت
جونگ کوک:باشه*میخنده ولب ات رو خیلی کوتاه میبوسه واز اتاق میره بیرون
ات ویو
اه اصلا با کوک نمیتونم کنار بیام ازش خوشم نمیاد ولی به هرحال که دوباره با جین فرار میکنم اون وقت از دست همشون راحت میشم داشتم فک میکردم که......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۴لایک)
(۳۰کامنت)
(۳فالوور)
____________________________________________
بلاخره طولانی تر گذاشتم😅.....
ادمین ویو
جونگ کوک داشت به ات نزدیک میشد که بعد تموم کردن حرفش لبشو گذاشت رو لبای ات و وحشیانه مک میزد ات همش سعی میکرد ازش جداشه که یهو محکم کوک رو هل داد وسریع فرار کرد به سمت اتاق کوک که یه کلید روی میز توی اون اتاق دید حدس میزد کلید در باشه وبرداشتش تا ببینه میتونه درو قفل کنه یانه که موفق شد ودر و قفل کرد که یهو کوک گفت...
جونگ کوک:بدگرل تنبیهتو از این بیشتر نکن زود باش درو باز کن
ات:نمیخوام کوک
جونگ کوک:گفتم باز کن*داد
ات:ولم کن کوک نمیخوام باز نمیکنم*داد
جونگ کوک:گفتم باز کن*عربده
ات:.........
جونگ کوک:ات با توعم*عربده
ات:..........
جونگ کوک:باشه ات کاریت ندارم درو باز کن*داد
ات:............
جونگ کوک:هوف..ببخشید ات درو باز کن
ات:..........
ات ویو
نمیخواستم کوک بهم دست بزنه برای همین با اون کلید سعی کردم در رو قفل کنم کوک داشت همینطوری داد میزد که من دیگ یهو ساکت شدم واروم رفتم روی تخت نشستم وسعی کردم چیزی نگم تا کوک اروم بشه
جونگ کوک:ات....ببخشید در و باز کن
ات:......
جونگ کوک:قسم میخورم کاریت ندارم حتی نمیبوسمت درو باز کن فقط
ات:..ب ..باشه*در رو باز میکنه
جونگ کوک:هوف..*ات بغل میکنه
ات ویو
در وباز کردم که کوک بغلم کرد بهش گفتم بره یکم به صورتش آب بزنه که شاید یکم مستیش از بین بره...بعد چند مین وارد اتاق شد واومد پیشم
جونگ کوک:ات امشب خونه من میمونی
ات:ولی مامان وبابام نگران میشن
جونگ کوک:من قراره شوهرت باشم نگران نمیشن
ات:.......
جونگ کوک ویو
صبح بیدار شدم که بجای اینکه با قیافه ات رو به رو بشم فقط بالش دیدم ویکم نگران ات شدم وگفتم
جونگ کوک:ات....*داد
ات:ها؟*وارد اتاق میشه
جونگ کوک:هوف...هیچی وقتی بیدار شدم ندیدمت نگرانت شدم
ات:عاها
جونگ کوک:راستی ات ببخشید بابت دیشب مست بودم کارام دست خودم نبود...
ات:......اوک
جونگ کوک:بخشیدیم؟
ات:..اره
جونگ کوک:مطمئن باشم
ات:آره دیگ*عصبی وکیوت
جونگ کوک:باشه*میخنده ولب ات رو خیلی کوتاه میبوسه واز اتاق میره بیرون
ات ویو
اه اصلا با کوک نمیتونم کنار بیام ازش خوشم نمیاد ولی به هرحال که دوباره با جین فرار میکنم اون وقت از دست همشون راحت میشم داشتم فک میکردم که......
[ادامه دارد...]
[شرط ها]
(۳۴لایک)
(۳۰کامنت)
(۳فالوور)
____________________________________________
بلاخره طولانی تر گذاشتم😅.....
۳۵.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.